ذهن های فاسد
به عنوان مثال، امروز، دولت چین به صدور احکام علیه کتابهایی در مدارسی ادامه میدهد که «با ارزشهای اصلی سوسیالیستی [کشور] مطابقت ندارند؛ دارای دیدگاههای انحرافی، دیدگاههای زندگی و ارزشها هستند» کلمات کلاسیک منعطف که میتوانند برای هر کتابی که مقامات به هر دلیلی آن را تایید نمی کنند اعمال شود. (اگرچه “دانش آموزان به هر حال واقعاً به آنها نگاه نمی کنند”، یکی از معلمان در سال 2020 مشاهده کرد که قفسه های کتابخانه مدرسه را از مزارع حیوانات و نوزده هشتاد و چهار پاکسازی می کرد.)
در کشور روسیه، با توجه به این که تعداد زیادی از نویسندگان بزرگ در کشور که به صورت خواسته یا ناخواسته به دیگر نقاط جهان صادر شده است، رویکردهای ممنوع بودن کتاب یک ماجراحویی عمومی کاملا قابل توجه بوده است. در زمان اتحاد جماهیر شوروی، دولت تلاش کرده بود تا بر عادت های مطالعه شهروندان خود به همان اندازه که روی زندگی آنها کنترل داشت، کنترل داشته باشد.
در سال 1958، بوریس پاسترناک برای رمان دکتر ژیواگو که سال قبل در ایتالیا منتشر شده بود، جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. جایزه او چنان خشم مقامات شوروی را برانگیخت (رسانه های تحت کنترل دولت آن را “یک اثر هنری پست و بدخواهانه” نامیدند) که او مجبور شد جایزه را رد کند.
دولت کتاب را به همان اندازه به خاطر آنچه که در آن نبود که نتوانست انقلاب روسیه را جشن بگیرد تحقیر کرد: حاوی مضامین مذهبی بود و ارزش افراد را تجلیل می کرد. (سیا، با دیدن «ارزش تبلیغاتی بزرگ» دکتر ژیواگو، ترتیبی داد که در روسیه چاپ شود.)
ممنوعیت کتاب در اتحاد جماهیر شوروی منجر به توسعه نویسندگی سامیزدات یا خودنشر شد، که ما تداوم وجود شعرهای اوسیپ ماندلشتام را مدیون آن هستیم. ولادیمیر بوکوفسکی، نویسنده مخالف، سامیزدات را خلاصه میکند: «من خودم آن را مینویسم، خودم ویرایشش میکنم، خودم آن را سانسور میکنم، خودم منتشر میکنم، خودم آن را توزیع میکنم و خودم برای آن زمان زندان میگذرانم».
اما کسانی که در غرب هستند اگر فکر می کنند که در آنجا اتفاق نمی افتد، خودشان را تملق می کنند. وقتی کتابها ممنوع میشوند، یا تلاشهایی برای ممنوعیت انجام میشود، بحث در آنجا مانند جاهای دیگر است: این است که از مردم عادی، که ظاهراً ضعیفتر از آن هستند که خودشان قضاوت کنند، از قرار گرفتن در معرض ایدههای فاسد محافظت شود.
در بریتانیا، ممنوعیت کتاب اغلب ابزاری برای مقابله با فحاشی جنسی است. این معمولاً تلاشی برای استفاده از نیروی صریح قانون برای جلوگیری از تغییرات اجتماعی است: تاکتیکی که همیشه شکست می خورد، اما با این وجود برای مقامات کوتاه مدت غیرقابل مقاومت است.
بسیاری از نویسندگان شهرت خود را با استفاده از قوانین فحاشی بریتانیا تضعیف کرده اند. جیمز جویس وقتی در حال نوشتن اولیس گفت: “با وجود پلیس، من دوست دارم همه چیز را در رمانم بگذارم” این کتاب از سال 1922 تا 1936 در بریتانیا ممنوع بود، حتی اگر افسر قانونی مسئول ممنوعیت آن را خوانده بود. تنها 42 صفحه از 732 صفحه کتاب. “همه چیز” که جویس در اولیس قرار داد شامل خودارضایی، فحش دادن، سکس و رفتن به توالت بود.
دی اچ لارنس یک مورد خاص بود: کار او، که اغلب شامل اعمال جنسی بود که لارنس با احترام معنوی به آنها می نگریست، سال ها موضوع کمپین مدیر دادستان عمومی بریتانیا بود: سوزاندن کتاب رنگین کمان، رهگیری پستش برای تصرف او. اشعار Pansies، و یورش به نمایشگاهی از هنر خود.
شش دهه پس از تلاش برای ممنوع کردن این کتاب، دولت بریتانیا از فروش نسخه قاضی کتاب عاشق لیدی چاترلی در خارج از کشور جلوگیری کرد تا «خریداری پیدا شود تا این بخش مهم از تاریخ ملت ما را در بریتانیا نگه دارد».
زمانی که کتابهای پنگوئن، عاشق لیدی چاترلی را در سال 1960 منتشر کردند، انتقامجویی فراتر از قبر ادامه پیدا کرد. دادگاه معروف است: ناشر دهها نویسنده و آکادمیک را برای تأیید ویژگیهای ادبی کتاب استخدام کرد (اگرچه انید بلیتون آنها را رد کرد)، و قاضی نمونهای از بیاعتمادی دولت به خوانندگان عادی بود وقتی به هیئت منصفه احتیاط کرد که به کارشناسان ادبی اعتماد نکنند: “آیا دخترانی که در کارخانه کار می کنند اینگونه می خواهند این کتاب را بخوانند؟”
(کدای پرونده که در آن هیئت منصفه به اتفاق آرا به نفع پنگوئن پی بردند، کنایهای لذیذ است. سه سال پیش و شش دهه پس از تلاش برای ممنوعیت این کتاب، دولت بریتانیا از کپی قاضی معشوق لیدی چاترلی جلوگیری کرد. در خارج از کشور فروخته می شود تا “خریداری پیدا شود تا این بخش مهم از تاریخ کشور ما را در بریتانیا نگه دارد”.)
زنده نگه داشتن ایده ها
در ایالت متحده به یک نوع ادای احترام به قدرت ماندگار کتاب هاست که ممنوع بودن آنها در دنیایی که هر گونه موج جدید فناوری، چه تلویزیون چه بازی های و رسانه های اجتماعی ، داشتن ترس اط محتواهای نامناسب را به خود جلب کرده است، همچنان محبوبیت ویژه ای دارد.مدرسه ها کانون های ویژه ی تلاش برای سانسورها می باشد، تا حدی به دلیل هدایت ذهن انعطاف پذیر کودکان راهی کارآمد برای از بین رفتن خطرات درک شده، به نظر می رسد. این به این دلیل است که بر خلاف کتاب فروشی ها، هیئت مدیره مدرسه ها دارای درجاتی از ورودی جامعه هستند.
در سال 1982، سالی که هفته کتاب های ممنوعه راه اندازی شد، یک پرونده تلاش برای سانسور مدرسه (منطقه مدرسه درختان جزیره) به دادگاه عالی ایالات متحده رسید. در اینجا، هیئت مدیره مدرسه استدلال کرد که “وظیفه اخلاقی ما این است که کودکان در مدارس خود را از این خطر اخلاقی به همان اندازه که از خطرات جسمی و پزشکی محافظت کنیم.”
خطری که آنها به آن اشاره کردند کتابهایی بود که «ضد آمریکایی، ضد مسیحی، ضد یهود و کاملاً کثیف» بودند. (اتهام یهود ستیزی علیه رمان بزرگ برنارد مالامود، رمان نویس یهودی، The Fixer، مطرح شد.) با این حال، دادگاه، مطابق با اصلاحیه اول قانون اساسی، به این نتیجه رسید که «هیئتهای مدارس محلی ممکن است کتابها را از کتابخانههای مدارس حذف نکنند، صرفاً به این دلیل که از ایدههای موجود در آن کتاب ها خوششان نمیآید.”